سالار مگسها؛ تقابل تمدن و وحشیگری/ویلیام گلدینگ، نویسنده، شاعر و نمایشنامه نویس بریتانیایی، در سال ۱۹۸۳ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. کتاب سالار مگسها یا
معرفی کتاب سالار مگسها نوشته ویلیام گلدینگ
ویلیام گلدینگ، نویسنده، شاعر و نمایشنامه نویس بریتانیایی، در سال ۱۹۸۳ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. کتاب سالار مگسها یا ارباب مگسها مشهورترین اثر گلدینگ است.
گلدینگ در سال ۱۹۸۰ نیز موفق به دریافت جایزه ادبی بوکر شد. با شروع جنگ جهانی دوم ویلیام گلدینگ به نیروی دریایی کشورش پیوست و از نزدیک با چهره واقعی جنگ روبهرو شد. کتاب «سالار مگسها» روایتگر روند شکلگیری رفتارهای غیرانسانی و نیز چگونگی تثبیت و توجیه این رفتارهاست.
پایانی بر بیگناهی و آغازی بر تاریکی قلب انسان
در کتاب سالار مگسها مرز اخلاق و بی اخلاقی به قدری باریک است که خواننده به ناگهان با داستانی مواجه میشود که پایانی بر بیگناهی و آغازی بر تاریکی قلب انسان است.
رمان سالار مگس ها، از اولین نوبت انتشارش در سال 1954 تا کنون، جذابیت و اثرگذاری خود را حفظ کرده و با تصویر خشونت آمیز و شگفت انگیز خود از سرشت آدمی، در آتش بحث هایی داغ و جنجالی دمیده است. گرچه رمان پیش رو، نظرات مساعدی از منتقدان دریافت کرد، ولی در زمان انتشار به صورت گسترده ای نادیده گرفته شد. اما خیلی زود ورق برگشت و این رمان به فرهنگی جریان ساز مبدل گشت .
هواپیمایی در یک جزیره دورافتاده سقوط می کند و تنها چند پسر نوجوان از این حادثه جان سالم به در می برند. همه این شخصیت ها از سایمون پیشگو و رالف اخلاق گرا گرفته تا پیگی دوست داشتنی و جک خشن و خودخواه سعی می کنند تا اوضاع را در شرایط سخت و گاهی اوقات وحشیانه دور و اطرافشان کنترل کنند.
تلاش و تقلای این شخصیت ها در پیدا کردن راهی برای جان به در بردن در اجتماعی بی قانون و بدون نظمی مشخص، مخاطبین را به ارزیابی دوباره ی مفاهیمی از قبیل ساختارهای سیاسی و اجتماعی جوامع و چارچوب های اخلاقی دعوت می کند.
قانون بد بهتر از بی قانونی است
پس از سقوط هواپیما به صورت معجزه آسایی پسرانی که در هواپیما بودند زنده میمانند و ناگهان خود را در محیطی بدون هیچ قانون و سرپرستی که آنها را محدود نماید، مییابند.
از این پس پسرهای جوان به دو گروه تقسیم میشوند و درگیریها و مخالفت هایشان با یکدیگر در مورد سبک زندگی در این مکان ناشناس داستان را به پیش میبرد. شاید این جمله معروف قانون بد بهتر از بی قانونی است الهام بخش نویسنده برای ادامه داستان بوده باشد.
موضوع دیگری که در داستان به شدت به چشم میآید ترس است. از لحاظ تاریخی، در زمانهای پریشانی اجتماعی و اقتصادی گسترده، مردم بیشتر احساس نا امنی و بی پناهی میکنند و در نتیجه به رهبرانی که نمایش قدرت برتری دارند و محافظت بیشتری از آنها را پیشنهاد میکنند، روی میآورند.
در سالار مگسها، جک و شکارچیان که تنوع و تجمل دوست و یک حکومت استبدادی را پیشنهاد میکنند، این نقش را به عهده دارند. اما در عوض این محافظت، سایر پسرها هرگونه قید اخلاقی و اعتراضی به سیاستهای او در مورد اداره کارها را کنار میگذارند.
داستان درخشان درباره انسانیت از دست رفته
رمان حاضر، مخاطب را وادار می سازد تا جامعه، حکومت و قانون را به چالش بکشد و درباره لیاقت افراد در رسیدن به قدرت و نتایج آن، تأمل کند. رمان سالار مگسها داستان درخشانی است درباره انسانیت از دست رفته.
نکاتی از داستان سالار مگسها
داستان در قسمتهای پایانی خود، درونمایه تراژدیک میگیرد و میکوشد به خواننده این نکته را برساند که قانون بد، بهتر از بیقانونی است.
تمامی جزئیات داستان اعم از حضور پسربچهها در جزیرهای ناشناخته، وجود موجودی مرموز، آب و هوای استوایی جزیره و … با مهارت و ظرافت خاصی در داستان مطرح شدهاند که این موراد به جذابیت داستان افزوده است.
شخصیتهای داستان نمادین هستند؛ رالف نماد امید در زندگی، خوکه نماد انسان اندیشمند، جک نماد وحشیگری و خشونت و سیمون نیز قهرمان کیفی داستان است، کسی که حقیقت را میداند، اما توان بازگویی آن را ندارد.
اشیاء هم در داستان سالار مگسها میتوانند نمادین باشند، مثلاً صدف نماد نظم و قانون در جامعه بچههاست؛ نمادی از اینکه بچهها میخواهند جامعه کوچک خود را از روی جامعه بزرگترها بسازند و این نشاندهندهی این است که سرنوشت این جمع نیز به همان بنبستی خواهد رسید که تمدن امروز رسیده است؛ یا آتش که نماد آگاهی و شعور انسانی است و نباید خاموش شود.
خلاصه داستان
داستان کتاب سالار مگس ها از جایی شروع میشود که هواپیمای حامل بچههای یک مدرسهی انگلیسی در جزیرهای خالی از سکنه سقوط میکند؛ تنها بازمانده این سقوط تعدادی از بچهها هستند که بعضی از آنها کودک و برخی نوجوان هستند و هیچ فرد بزرگسالی در میان آنها نیست.
در ادامه داستان با پسرک نوجوانی به نام رالف آشنا میشویم که همراه با پسرک عینکی و چاقی که آسم دارد و لقبش خوکه هست، یک صدف پیدا میکنند. آنها تصمیم به جمعکردن بچههایی که در جزیره پراکنده شدهاند میکنند.
رالف با دمیدن در صدف و ایجاد صدا، موجب جمع شدن دیگر بچهها میشود، بچهها یکی پس از دیگری از راه میرسند و در آخر دوقلوهایی به نامهای سام و اریک (که تمام رفتار و حرکاتشان شبیه یکدیگر است) نیز به جمع بچهها اضافه میشوند. بعد از جمع شدن اکثر بچهها، یک گروه کُر به رهبری پسری به نام جک مریدو نیز به این جمع ملحق میشود.
پس از گفتگویی کوتاه، بچهها تصمیم میگیرند برای مقابله با شرایط پیش آمده رئیسی انتخاب کنند؛ جک و رالف برای این ریاست کاندیدا میشوند و در نهایت رالف با رای اکثر بچهها به عنوان رئیس انتخاب میشود.
سپس رالف، جک و یکی از اعضای گروه کُر به نام سیمون، به گشتزنی در جزیره میروند و به این نتیجه میرسند که جزیره خالی از سکنه است. رالف در روزهای بعد به این نتیجه میرسد که برای نجات از جزیره باید آتش روشن کنند که اگر احتمالاً کشتی از اطراف جزیره عبور کند، از طریق دود، متوجه حضور آنان شده و برای نجات آنان بیاید، بنابراین به صورت نوبتی بچههای بزرگتر را مسئول رسیدگی به آتش میکند تا آتش همیشه روشن بماند. آنها روشن کردن آتش را با استفاده از عینک خوکه انجام میدهند.
از طرفی جک و گروهش با ذکر دلیل که «ما به غذا (گوشت) نیاز داریم» وظیفه شکار را برعهده میگیرد و معمولاً با گروهش به شکار خوک میرود؛ همین کار آنها باعث میشود که آتش چندین بار خاموش شود.
از آنجایی که رالف نجات از جزیره را در گرو روشن بودن و دود کردن آتش میداند، چندین بار به خاطر خاموش شدن آتش با جک مشاجره و درگیری پیدا میکند. در پایان امیدواریم از خواندن رمان سالار مگس ها لذت ببرید.
چرا نام ارباب مگسها را نویسنده انتخاب کرده است؟
ارباب مگسها (Lord of flies) به همان«Beelzebub»، یکی از نامهای شیطان اشاره دارد. او را حتی با عنوان «لرد چرک و کثافت» نیز میشناسند.
در طول رمان، بچهها کثیفتر و وحشیتر میشوند. تا جایی که نمیتوانند فرق بین خود و خوک را تشخیص دهند. این وحشیگریها و رشد ذات شیطانی در درون آنها میتواند نشاندهندهی تبدیل شدن آنها به «ارباب مگسها» باشد.