آخرین خبرها:
شناسه خبر: 14823

هنر زبان و رسانه

هنر در بیان کلی یک رسانه است و اساس هستی بر داد و ستد است. بده و بستان یعنی حرکت در یک جاده دوسویه در جهان هستی.

هنر زبان و رسانه
مزرعه سبز : هنر در بیان کلی یک رسانه است و اساس هستی بر داد و ستد است. بده و بستان یعنی حرکت در یک جاده دوسویه در جهان هستی.
پیام پدیده‌های غیر از انسان از زبان ضمیر قابل درک و فهم است. همان زبانی که انسان‌ها تا قبل از استفاده از زبان یعنی ارتباط کلامی برای بیان امیال، احساسات و خواسته‌هایشان از آن بهره می‌گرفتند تا دست‌یابی به ساحت کلمات و امروزه ابزار پیشین همچون نقاشی و پیکرتراشی و… شعر جنبه هنری و تزئینی به خودشان گرفتند.
امروزه روانشناسان در کنار زبان معمول به نوعی تاویل روی آورده‌اند و به مطالعه و کاوش در زبان بدن، نگاه، حرکت دست و پا و حالات چهره، همان کاری که انسان‌های نخستین برای رساندن مقصود یا پیامشان از آن بهره می‌گرفتند می‌پردازند تا به درون آنها ببرند و نادیده‌هایش را ببینند.
اگرچه پدیداری جهان هستی به نوعی حاصل یک جریان شنیداری است؛ چنانچه قرآن می‌گوید: «انما امره اذا اراد شئ ان یقول له کن فیکون» زمانی که اراده خداوند بر شدن پدیده‌ای شمول یافت گفت بشو پس شد.
گمانم بر این است که فراگیری‌های انسان هم مبنای شنیداری دارد. به قول فرانسوی‌ها فونوتیکی است. به گفته مولانا در دفتر چهارم مثنوی:
هم چنانک گوش طفل از گفت مام
پر شود ناطق شود او در کلام
ور نباشد طفل را گوش رشد
گفت مادر نشنود گنگی شود
دایما هر کر اصلی گنگ بود
ناطق آنکس شد که از مادر شنود
حال به تاثیر کلام توجه کنید گمانم لحن و چگونگی بیان است که موسیقی را پدید می آورد و پیامی را خارج از حیطه کلام برای مخاطب باز می گوید. کودکی را فرض کنید چه درکی از کلمات دارد؟ هیچ، اما با صدای مادر مهر او را درک می‌کند و آرام می‌شود. خشم را درک می کند و گریه می‌کند و در کل پیام او را دریافت و درک می‌کند و از دیگر سو مادر هم همین‌طور است؛ از حالات کودک درد او را و شادی و آرامش اش را درک می کند. به نوعی این همان زبان ضمیر است.
موسیقی هم در نهاد و فطرت کودک هست. در نهاد بشر هست. زبانی ست برای بیان احساسات.
بنابراین می بایست به موسیقی نگاهی ژرف‌تر داشت؛ تعبیر زیبایی مولانا دارد درباره واژه ها و الفاظ می‌گوید:
اشتراک لفظ دائم رهزن است
اشتراک گبر و مومن در تن است
لفظ‌ها چون کوزه های بسته سر
تا که در هر کوزه چه بود در نگر
برای شنیدن موسیقی هم می بایست ببینیم چه از درونش می توان در آورد.
اما اینکه چرا خیلی ها و در واقع بیشتر جامعه درک درستی از موسیقی فاخر ندارند این عمومیت دارد در همه ی جوامع همین گونه است هر موسیقی مخاطب خودش را دارد.
البته اگر فرهنگ و آگاهی های جامعه رشد کند سخن خوب، موسیقی خوب و کتاب و هنر خوب و فاخر.. هم مخاطب بیشتری خواهد داشت.
اما در یک کلام
با لب دم ساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی
ما در همه ی شئون زیستمان اگر حرف یا زبان همدیگر را نمی فهمیم به این سبب است که مولانا می گوید نفس یا دمی که از لب خارج می شود با آن نی هماهنگ یا دم ساز نیست دمی نیست که ساز را به نوا بیاورد یا مصداق همان سخن حافظ هست که می گوید:
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش
ما هر لحظه با پدیده های پیرامونمان گفتگوهایی دوطرفه داریم .اما به دلیل نداشتن توجه به آن و غفلت زدگی به آن بی توجه هستیم. مثلاً صبح که نور آفتاب از پنجره به داخل اتاقمان تابیده .این خورشید است که به ما می گوید که صبح شده است و ما هم از این گفتش استقبال می کنیم یعنی ای آفتاب صدایت را شنیدم که گفتی برخیز که هنگام کار و تلاش است.
گل با جلوه گری‌اش با رنگ و بویش با ما سخن می گوید و ما را به تماشا می خواند و غذایی که می خوریم و…و عاشق نیز ارتباطش با معشوق به همی صورت است. همیشه همه گفته ها بازبان نیست .بخش عمده ای از درد بیمار را یک پزشک هوشمند از زبان بدن ا و از حرکات بیمار می گیرد.
توجه کنید زبان چقدر اهمیت دارد. اما مولانا با اینهمه آثار نثر و نظمی که از خود به جای گذاشته .همه دریافت هایی ست که از ضمیر ش به زبانش جاری شده؛ اما او در پی زبانی دیگر است. زبانی که از اصوات حنجره و زبان و دولبش تولید نشود. از این روست که می گوید.:
گفت و حرف و صوت را برهم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
بدون اینها به گمان من دو حالت می تواند داشته باشد.
نخست اینکه بازبان ضمیرش حرفش رابزند
دوم اینکه اساسا همین ساخته های زبانی اش که شده مثنوی، شده دیوان کبیر ، شده فیه ما فیه و یا مجالس سبعه و…بدون حضور فیزیکی مولانا در سکوت محض باما در حال سخن گفتن هستند.وسده هاست که در زیست ادبی و عرفانی ما زنده و حاضر است و با ما در گفت و شنود است.
خمش کردم زبان بستم ولیکن
منم گویای بی گفتار امشب
این بخشی از همان زبان بی گفت و حرف و صوت است:
چنانچه در غزلی هم می گوید:
به هر دم از زبان عشق بر ما
سلامست و سلامست و سلامست
ز هر ذره به گفت بی زبانی
پیامست و پیامست و پیامست
یا آنجا که در غزلی دیگر مولانا می گوید:
بس کن آخر چه بر این گفت زبان چفسیدی
عشق را چند بیان ها است که فوق سخنست
البته آنچه می گویم، با بحث زبان مادری که این روزها در پیرامون آن سخنان بسیاری گفته می شود شاید تفاوت داشته باشد.اما به هر روی هرچه هست در ساحت زبان است.
و آن هم در جای خود اهمیت ویژه ای دارد و تنوع این گویش ها در .سرزمینهای مختلف چه رمز و رازها را که در خود جای داده و با قدرتی ویژه و شگفت توانسته از یورش ها و حوادث گوناگون .خود را نگه دارد و تا اینجای تاریخ برساند.
و این مدیون همین مادرانی ست که در گوش جان فرزندانشان این واژه ها را به ودیعت گذاشته اند. واژه هایی که بسیاری در غالب قصه ها و افسانه ها در گوش جان کودکان نشسته و امروز همان ها دست مایه ای گرانبهاست که در دسترس پژوهشگران رشته زبان شناسی قرار می گیرد و این همان چیزی ست که از سوی برنامه ریزان نمی بایستی.
به دیده غفلت به آن نگریسته شود و اگر روزی به نام پاس داشت زبان مادری نام گزاری می شود، از این روست که هریک از ما به یکی از این زبان ها و گویش ها در جغرافیای این سرزمین پهناور تعلق داریم از ترک و فارس و بلوچ و لر و سیستانی و گیلک و تات و کرد و عرب و سمنانی و گویشهای حاشیه کویر یزد و اصفهان و خراسان و… سخن می گوییم و می بایست که آنها ا ارج نهاده و پاس بداریم در متن مقدس قرآن هم به عنوان نشانه هایی قابل تامل از گوناگونی زبان ها در سوره روم یاد شده,:
وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ ۲۲ سوره روم
عبدالحسین علوی
دیدگاه تان را بنویسید

چندرسانه‌ای