آخرین خبرها:
شناسه خبر: 45590

داستان کوتاهی به مناسبت روز معلم

علم بهتر است یا ...

علم بهتر است یا ...

در سال‌های گذشته و دور در روستایی معلم بودم.

یک روز بازرسانی جهت سرکشی به مدرسه آمدند و بعد از سوال و جواب از دانش آموزان آنهایی که خوب جواب دادند جوایزی را به آنها هدیه کردند که هر کدام دو عدد مداد سیاه بود.

ساعت آخر آنهایی که جایزه گرفته بودند با ذوق و خوشحالی به خانه رفتند.

معمولا بچه‌هایی که جایزه می گرفتند با خوشحالی به خانواده هایشان نشان می دادند.

بعد از مدت کوتاهی یکی از همان دانش آموزان با گریه به مدرسه برگشت و مدادها را در دستش گرفته بود با هق هق گریه و ترسان و لرزان گفت: آقا من قلم‌ها را نمی‌خواهم.

آن زمان به مداد قلم هم می‌گفتند.

گفتم: چرا؟

گفت: قلم‌ها را با خوشحالی به خانه بردم، پدرم ناراحت شد و دو سیلی پشت گردنم زد و گفت: این چه جایزه‌ای است فکر کردم دو تومانی جایزه گرفته‌ای تو رفتی "چوگاوَن" برایم آورده‌ای.

آن زمان دو تومانی‌ها هم اسکناس کاغذی بودند، لازم به ذکر است دو تومانی (نه دو هزار تومانی).

در حالی که گریه دانش‌آموز و اشک‌هایش مرا متاثر کرده بود به این فکر کردم که در ذهن عوام پول با ارزش‌تر از قلم است و شاید هم آن پدر درست فکر می‌کرد و شاید هم آن پدرها ارزش قلم را نمی‌دانستند.

دلم برای بچه سوخت، گفتم اشکالی ندارد به پدر سلام برسان‌ و بگو دو تومانی برایت جایزه می‌گیرم، یک دفعه گریه بچه قطع شد و مدادها را به من داد و به طرف خانه دوید و رفت بعد از چند روز در کلاس از وی چند سئوال درسی پرسیدم و به این بهانه یک اسکناس دو تومانی به عنوان جایزه به وی دادم و خوشحالی عجیبی در چهره‌اش دیدم و با خود گفتم خدایا این بچه هم ارزش پول را بیشتر از قلم می داند.

بعدا آن دانش آموز بزرگ شد و ادامه تحصیل داد و به مسندی رسید و هیچوقت آن جریان را ندانست که آن دو تومان را به خاطر خوشحالی‌اش معلم از جیب خود بخشیده است.

معلم چون شمع می‌سوزد و می‌سازد و بر کسی منت نمی‌گزارد و بعد از آن همه سال از خودم می‌پرسم آیا آن پدر درست می‌گفت آیا علم بهتر است یا ثروت...

(چوگاون:چوبیست به اندازه حدود یک وجب که بوسیله رسن  یا ریسمانی برای شخم زدن و... به گردن گاوها می بندند.)

 

دیدگاه تان را بنویسید

چندرسانه‌ای