همه در یک خواب بد زندگی میکنیم
از چیپس تا قهوه؛ فروپاشی آرام زندگی مردم
افزایش افسارگسیخته دلار و طلا، فروپاشی امنیت روانی و فشار روزافزون معیشتی؛ روایتی از زندگی مردم ایران در دل یک خواب بد اقتصادی.
وقتی قیمت یک گرم طلا از درآمد چند ماه بسیاری از خانوادهها بیشتر میشود و اسکناس هزار تومانی ارزشی کمتر از یک برگ دستمال کاغذی پیدا میکند، دیگر نمیتوان گفت با یک بحران مقطعی روبهرو هستیم؛ این تصویر، نشانه گیر افتادن زندگی روزمره مردم ایران در یک خواب بد اقتصادی است.
شاید همه ما مردم ایران در یک خواب بد گیر کردهایم
اخبار سبز کشاورزی؛ نرخ دلار و طلا بهنظر میرسد از هر منطق اقتصادی جدا شده و در مسیری میدود که انتهای آن دیده نمیشود. شایعات عجیب و گاه هولناک دهانبهدهان میچرخد؛ از اینکه «گروهی عامدانه مدیریت بازار ارز را در دست گرفتهاند تا دولت پزشکیان را به استعفا وادار کنند» تا تحلیلهایی که ریشه بحران را عمیقتر میدانند: کاهش فروش نفت، تغییر نظم جهانی و کمرنگ شدن نقش انرژیهای فسیلی در آینده اقتصاد جهان.
اما در کوچه و خیابان، کمتر کسی حوصله شنیدن این تحلیلهای سنگین را دارد. مردم بهتزدهاند، خستهاند و اغلب زیر بار فشاری که هر روز سنگینتر میشود، مچاله شدهاند؛ مگر آنهایی که از این شرایط سود میبرند.
برای باقی مردم، «زندگی معمولی» ـ همانکه شروین از آن خواند ـ دیگر حتی یک خواسته نیست؛ به حسرتی دور از دسترس تبدیل شده است.
ترس از زورگیری و خفتگیری در چنین شرایطی دیگر غیرعادی نیست و به بخشی از زیست روزمره تبدیل شده است. وقتی ارزش پول اینچنین فرو میریزد، امنیت نیز همراه آن سقوط میکند. یکی نوشته بود: «حالا دیگر ۱۶ میلیون تومان شده یک گرم طلا». دیگری با سند و مدرک نشان داده بود که ارزش هر برگ دستمال کاغذی از یک اسکناس هزارتومانی بیشتر است.
در توصیفی تلختر، کسی نوشته بود: «۱۱ کیلو پول ایرانی داده شده، ۸۵ میلیون تومان، فقط برای خرید یک کیسه قهوه عربیکا». اینها نه اغراق است و نه شوخی؛ اینها روایتهای روزمره مردمی است که هر روز با عددهایی مواجه میشوند که دیگر با عقل جور درنمیآید.
سرانه تولید ملی در ایران حدود ۴ هزار دلار است؛ در امارات ۴۲ هزار دلار. همین مقایسه ساده، بدون نیاز به صد صفحه گزارش کارشناسی، عمق فاجعه را نشان میدهد؛ فاصلهای که فقط اقتصادی نیست، بلکه فاصله امید، امنیت و کیفیت زندگی است.
چیپس هم تبدیل به خاطره میشود
خرید کردن هم عذاب وجدان شده است
یکی نوشته بود: «حالا حتی وقتی میخواهیم چیپس بخریم، سبک و سنگین میکنیم؛ خرید محدود شده به مایحتاج کاملاً ضروری». دیگری گفته بود: «هر بار به کافه میروم، حتی اگر فقط چای سفارش بدهم، با خودم میگویم کاش بهجایش طلا خریده بودم».
این یعنی فاجعه فقط در سفره مردم نیست؛ در ذهن و روان آنها هم ریشه دوانده است. انسانها برای سادهترین رفتارهای عادی، دچار عذاب وجدان میشوند. شوخی کردن، خندیدن و خوشگذرانیهای کوچک، یکییکی در حال تبدیل شدن به خاطرهاند.
وضعیت کسبوکارهای خرد نیز تفاوتی با حال و روز مردم عادی ندارد. کاسبی که نه رانت دارد، نه ارز دولتی و نه امکان دور زدن تحریمها؛ همان مغازهدار محله و کاسب جزء، بیش از همه در حال له شدن است. مردم در خرید مرددند و فروشنده در فروش ناتوان؛ چرخهای معیوب که همه را با هم به پایین میکشد.
کفگیر به ته دیگ خورده؛ بله، واقعاً خورده است
برخی معتقدند دیگر امکان دور زدن تحریمها وجود ندارد و جهش قیمت دلار و طلا نتیجه همین بنبست است. حتی اگر فرضیه «فشار سیاسی برای بیثباتسازی دولت» درست باشد، در خوشبینانهترین حالت شاید تنها ده درصد بر این وضعیت اثر گذاشته باشد. واقعیت این است که کفگیر واقعاً به ته دیگ خورده است.
حالا تصور کنید «حقوق گرفتن» چه معنایی دارد؛ چه تلاش بیهودهای. با این حقوق چه میتوان کرد؟ اجاره؟ خوراک؟ درمان؟ یا فقط زنده ماندن تا ماه بعد؟ این پرسشها دیگر فلسفی نیستند؛ کاملاً روزمره شدهاند.
جامعهای که در آن مردم برای «عادی زندگی کردن» احساس گناه میکنند./ عصر ایران