فتحالله هرگز عاقبت بخیر نمیشود
برگریزان پاییز بود، به یاد دارم در آن سالهای نه چندان دور در یکی از شهرهای شمالی برای پیرمردی مهمانهایی آمدند.
اخبار سبز کشاورزی : برگریزان پاییز بود، به یاد دارم در آن سالهای نه چندان دور در یکی از شهرهای شمالی برای پیرمردی مهمانهایی آمدند.
پیرمرد بیبضاعت که پولی برای خرید مرغ نداشت به همسرش گفت یکی از مرغهایی را که در حیاط پرسه میزند سر ببریم تا نزد مهمانها خجالت زده نشویم و زن همان کاری را کرد که شوهرش از او خواسته بود.
وقت ناهار بود که سر و کله فتحالله، پسر خانواده، پیدا شد. او با انگشت به مرغی که در وسط سفره بود اشاره کرد و پرسید: این مرغ من است؟!
وقتی با پاسخ مثبت مادرش روبهرو شد، غرولندکنان لنگ مرغ را گرفت و به حیاط پرت کرد. پدر و مادرش بیشتر از هر زمان نزد مهمانها و همسایهها خجالت زده شدند.
چند روز پیش نیز پسری را دیدم از تفریح، کار و زندگیاش زده است و در کار فروش لوازم اتومبیل بنز است.
خودش هم ماشین بنز دارد. او به من گفت همه نوع امکانات برای رفتن به آمریکا، کانادا و هر کشور دیگری را دارم؛ اما اینجا ایران است، اینجا میهن من است، پدر و مادرم و همه تار پودم اینجا است؛ بهویژه اینکه من تک پسر هستم و پدر و مادرم به من نیاز دارند.
سیخونکی به ذهنش زدم تا پی به ذات وی ببرم؛ گفتم: تو برو پیسرنوشت و خوشبختی خودت، پدر و مادرت هم سرنوشت خودشان را دارند.
ناگهان پسر بسان شیر غرید و قاطعانه گفت: من هیچ جا نمیروم، همینجا میمانم؛ چون پدرم و البته مادرم به من نیاز دارند.
نشستن پشت فرمان بنز شعور میخواهد و آن پسر روشنفکر به اندازه کافی از خرد و دانایی برخوردار است. یقین دارم دعای خیر پدر و مادرش او را عاقبت به خیر خواهد کرد.
فتحالله را اما پس از دو دهه دیدم، دچار اعتیاد، فقر و فلاکت شده بود، او هرگز عاقبت به خیر نمیشود.
عارف واحد ناوان