خبر فوری
شناسه خبر: 51332

​انفجار میدان قدس: روایت تکان‌دهنده دو شاهد عینی از دل حادثه

در این گزارش، به سراغ دو شاهد عینی رفته‌ایم تا از نزدیک، ماجرای انفجار میدان قدس را از زبان کسانی بشنویم که در یک قدمی مرگ، زندگی را دوباره یافتند

​انفجار میدان قدس: روایت تکان‌دهنده دو شاهد عینی از دل حادثه

راننده‌هایی که آن روز پشت چراغ‌قرمز ایستاده بودند‌ یا مردمی که در حوالی مترو تجریش بودند، نباید کشته می‌شدند.

 

شاهد اول: امیر مهدوی، موتورسواری که از مرگ گریخت

اخبار سبز کشاورزی؛ «دست چپم را گذاشتم روی سرم،‌ خودم را جمع کردم پشت موتور و گاز دادم،‌ تا خانه حتی یک‌بار هم نگاهی به پشت سرم نینداختم.» اینها را «امیر مهدوی» می‌گوید؛ همان موتورسواری که در فیلم انفجار میدان قدس دیده می‌شود‌، همان موتورسواری که به‌سرعت از محل انفجار دور و از زاویه دوربین خارج می‌شود.

هنگامی که او گاز داد تا از مهلکه بگریزد، «میلاد علوی» روزنامه‌نگار از مترو خارج شد، صدای کشیده‌شدن موتور امیر را بر آسفالت خیابان شنید. چشمش به‌سمت آسمان افتاد،‌ آنچه می‌دید ماشین‌هایی بود که در هوا چرخ می‌زدند، همراه با آسفالت‌های تکه‌تکه‌شده. بهت‌زدگی،‌ توصیف او از وضعیت خودش در آن لحظه است، مأموری به تخت سینه‌اش می‌زند و داد می‌کشد که برو، برو!‌ آب در لحظه میدان را پر کرد و به کفش‌های میلاد رسید. وارد مترو می‌شود؛ آنجا هم قیامت است.

فیلم میدان قدس آنقدر هولناک بود که بسیاری اول باورش نکردند‌؛ گفتند هوش مصنوعی است،‌ گفتند چرا پرچم سیاه تکان نمی‌خورد،‌ گفتند چرا رفتار مردم اینقدر عادی است،‌ شاید انفجاری در زمین رخ داده باشد‌، شاید این بخش‌ها به فیلم اضافه شده باشد. هیچ‌کدام نبود، واقعاً موشکی وسط ماشین‌های پشت چراغ‌قرمز خورد‌ و ‌آنها را به آسمان بلند کرد. تکه‌های آسفالت به‌همراه ماشین‌ها چندین‌متر بالا رفت و جان شهروندان بی‌گناه را گرفت،‌ نمونه‌اش «صالح بایرامی»، گرافیست، که یکی از قربانیان آن انفجار بود.

امیر مهدوی درگیر ساختمان‌سازی و خانه‌اش در حوالی تجریش است. آن روز مثل سایر روزها سر کار بود. عادت داشت برای دور زدن ترافیک از کوچه‌پس‌کوچه‌ها بگذرد، اما آن یکشنبه سیاه خیابان خلوت بود و از خیابان اصلی آمد. طبق معمول با موتور از بین ماشین‌ها رد شد و در ردیف اول پشت چراغ‌قرمز ایستاد.

نگاهش به چراغ سمت چپ بود تا به‌محض اینکه نارنجی شد، راه بیفتد. «ناگهان پشت سرم صدای انفجار آمد. برگشتم نگاه کردم، دیدم آوار به‌سمتم می‌آید، دست چپم را روی سرم گرفتم،‌ خودم را پشت موتور جمع کردم و گاز دادم. آوار از سمت چپ و راستم می‌ریخت. تا دم در خانه پشت سرم را نگاه نکردم.»

امیر نمی‌دانست حجم فاجعه چقدر بوده. «ویدئو میدان که ویرال شد، تازه دارم می‌فهمم از چه مهلکه‌ای فرار کردم. خیلی شانس آوردم،‌ یکی از پرایدهایی که به هوا پرت شد، صاف به همان جایی برخورد می‌کند که من بودم. اگر گاز نداده بودم، افتاده بود روی من. با دوستانم که صحبت کردم،‌ گفتند یکی از پرایدها افتاده طبقه دوم خانه آجری بغل؛ قدرت انفجار اینقدر زیاد بود.»

انفجار شاه‌لوله هم شاهد دیگری بر شدت انفجار است که امیر به آن اشاره می‌کند. «شاه‌لوله فکر کنم چهار-پنج متر زیر زمین باشد. آنقدر قدرت انفجار زیاد بود که رفته در این عمق و لوله ترکیده.»

فاصله دو انفجار بسیار کم است. امیر صدای انفجار اول را که می‌شنود، سرش را عقب برمی‌گرداند و درلحظه انفجار دوم اتفاق می‌افتد. «تازه فهمیدم دو تا انفجار بوده، برام سؤال بود آن ساختمانی را که صد متر عقب‌تر است را کی زدند. شانس آوردم ردیف اول بودم و جلوم باز بود.  از وقتی این فیلم اومده هر دفعه نگاه می‌کنم می‌ترسم.»

شک و شبهه درباره راستی‌آزمایی این ویدئو از نظر امیر موضوعیت ندارد. «حالا یکسری افراد راستی‌آزمایی می‌کنند. من نمی‌دانم دنبال چه می‌گردند؟ کاملاً واقعی است. میدان قدس مسیرم است و هر روز از آنجا رد می‌شوم. هم فرداشب و هم پس‌فرداشب انفجار از آنجا رد شدم. فاجعه بود. از وقتی فیلم درآمده، مدام دوستانم می‌پرسند تو آنجا بودی؟ می‌گویم آره! می‌گویند فیک نیست؟ گفتم به‌نظر من همه‌چیز واقعی است. مشخص است چه تخریب بزرگی صورت گرفته.»

 

شاهد دوم: میلاد علوی، روزنامه‌نگاری در میان آتش و دود

میلاد علوی، روزنامه‌نگار، قرار بود در آن روز یکشنبه دوستی را در میدان تجریش ببیند. مطمئن بود در میانه روز، آن‌هم وسط میدانی در شهر، قرار نیست اتفاقی بیفتد.

سوار مترو خط یک به مقصد ایستگاه نهایی یعنی «تجریش» شد. همه‌چیز حال‌وهوای عادی داشت، جز اینکه مترو از روزهای قبل خلوت‌تر بود. بااین‌حال به‌گفته او، هنوز موج مهاجرت آن‌هم در شمال شهر راه نیفتاده بود،‌ به‌خلاف شرق شهر، یعنی محل زندگی میلاد که همان روزهای اول مردم شروع به ترک خانه‌هایشان کردند.

«حملات روزهای اول بیشتر شرق بود و باعث شد مردم از شهر بروند. پارک سر کوچه ما حتی یک فروردین هم خالی نیست، همیشه شلوغ است، ولی تقریباً از روز دوم به‌بعد خالی شد و دیگه بچه‌ای در آن نبود. من سمت سراج، یعنی بالاتر از میدان رسالت، زندگی می‌کنم که نزدیک به نیرو هوایی، پیروزی و لویزان است. همه این مناطق در شب‌های اول خیلی پرسروصدا بود. همین باعث شد مردم از شهر خارج شوند.»

او دوباره می‌رود سراغ آن یکشنبه،‌ اینکه در مترو مثل سابق داشت خبرها را چک می‌کرد، اینترنت مدام قطع و وصل می‌شد و همین کلافه‌اش کرده بود. بالاخره مترو نگهداشت و صدای زن در واگن‌ها پیچید که می‌گفت «ایستگاه پایانی می‌باشد.» میلاد مثل بقیه از مترو پیاده شد. پله‌ برقی‌های طولانی مترو را بالا آمد،. خروجی‌های مترو دو طرف‌اند،‌ یکی که به‌سمت بازار تجریش می‌‌رود و دیگری که مسیر میلاد بود. همان لحظه که پایش را بیرون گذاشت،‌ صدای انفجار گوشش را پر کرد.

«من فقط چرخیدم و نگاه کردم. خشکم زده بود. دیدم که ماشین رفت روی هوا. باور نمی‌کردم این اتفاق افتاده. صدای جیغ لاستیک دو موتور بود که از شدت انفجار ترسیده بودند و ناگهان جفتشان سر خوردن روی زمین.»

هنوز چشم میلاد به‌سمت آسمان بود که آب میدان قدس را برداشت و کفش او را خیس کرد. «چیزی که باعث شد برگردم پایین، فریاد مأمورهایی بود که آنجا بودند. هنوز هم نمی‌دانم مأمور لباس رسمی داشت یا نداشت، ولی این را یادم است که داد می‌زد «برید، برید». من و خیلی از مردم از ترس خشکمان زده بود. مرد زد تخت سینه من که «برو برو، چرا وایسادی» و من برگشتم داخل مترو.»

رفتن به داخل مترو به‌معنای پایان ماجرا نبود. میلاد هنوز از شوک آنچه دیده،‌ بیرون نیامده بود. رفت و کنار شیرینی‌فروشی پایین پله‌ها ایستاد. «کامل هنگ بودم. فکر می‌کردم چه اتفاقی افتاد. یعنی واقعاً زد؟ جرئت نمی‌کردم بیرون بروم. تلاش می‌کردم ببینم چه خبر است. دیدم آب همه‌جا را گرفته و دود بلند شده. صدای ماشین‌های آتش‌نشانی و آمبولانس می‌آمد. بیمارستان شهدای تجریش دقیقاً به همون محله چسبیده و ۵۰-۶۰ متر با محل انفجار فاصله داشت.»

تصمیم میلاد این شد که از پله‌برقی پایین برود. در مترو ولوله‌ای برپا بود. «برگشتم پایین،‌ داخل مترو. مردم داشتند روی پله برقی می‌دویدند. کسی نایستاده بود که پله آن را پایین ببرد. من هنوز گیج و منگ بودم. مردم به‌هم تنه می‌زدند. آنجا بود که تقریباً به خودم آمدم و فهمیدم که چه اتفاقی افتاده و باید چه‌جوری رفتار کنم.»

همین‌طورکه پله‌برقی میلاد را پایین می‌برد‌ و از بهت ناشی از انفجار خارج می‌شد، بهتر می‌دید چه بر سر مترو آمده است. «رفتم پایین دیدم از تمام سقف مترو آب چکه می‌کند. یکی از خروجی‌های مترو تجریش کامل پر از آب شده بود. دو خانم آنجا گیر کرده بودند. دو-سه نفر از مأمورهای مترو رفتند کمک.»

مردمی که تازه از قطار خط یک به مقصد تجریش پیاده شده بودند‌، می‌دیدند که مردم در حال دویدن به‌سمت مترو هستند. «مردمی که داشتند می‌آمدند بالا، قیافه ترسیده مردمی که داشتند فرار می‌کردند را می‌دیدند و می‌پرسیدند چه شده؟ چه شده؟ جواب مردم تقریباً یک‌کلمه‌ای بود: «زدند». دیگر کسی بالا نمی‌رفت. برگشتیم پایین و رفتیم داخل مترو.»

خانه دوست میلاد در همان حوالی محل انفجار بود،‌ همین باعث شد شیشه‌های خانه‌شان بریزد. پس‌لرزه‌های این انفجار هم خروج فوری مردم ساکن شمال تهران از شهر بود. «تقریباً یک ساعت تا یک ساعت و نیم بعد از انفجار تجریش، دوست من و خانواده‌‌اش سوار ماشین شدند که از خانه بیرون بروند. از خانه‌ آنها تا میدان تجریش، پیاده ۱۰ دقیقه‌ راه است، اما با ماشین یک ساعت و ربع در راه بودند. مسیر کاملاً قفل شده بوده. خروجشان از تهران حدود شش-هفت ساعت طول کشیده. از تهران تا ساوه کلاً چهار ساعت زمان می‌برد، اما آنها ساعت سه-چهار صبح رسیدند ساوه.»

شب که میلاد به خانه رسید،‌ دوباره شرق هدف موج حملات قرار گرفت. اما برای او که فاجعه ظهر یکشنبه، ۲۵ خرداد، میدان قدس را دیده بود،‌ صداها بیشتر به شوخی شباهت داشت.

«تجربه خیلی تلخی بود. من دیدم در توییتر و… درباره هوش مصنوعی و… می‌گفتند. اگر به چشم خودم پرت شدن ماشین‌ها را ندیده بودم، می‌توانستم بنشینم و زوم کنم روی ویدئو و بگویم نه آقا هوش مصنوعی است. من به چشم خودم دیدم که ماشین‌ها پرت شد هوا. در فیلم دیدم که خانمی از آنجا رد می‌شود، نمی‌دانم سرنوشت آن خانم چه شد! امیدوارم حداقل زنده مانده باشد.»

یکی از شبهه‌ها درباره فیلم به پرچم‌های حوالی میدان شهرداری برمی‌گشت. «دیدم ایراد گرفته‌اند که چرا پرچمی که روی ساختمان شهرداری آویزان شده، تکون نخورده. اگر شما به میدان تجریش رفته باشید، متوجه می‌شوید که ساختمان شهرداری برخلاف آنچه در تصویر می‌بینید، موازی با خیابان نیست.»

برخی کاربران شروع به مقایسه این انفجار با سایر وقایع در ایران کردند،‌ رویه‌ای که از نظر میلاد کاملاً نادرست است. «اینکه برخی شروع به توجیه و سفیدشویی این جنایت می‌کنند، تلخ است. راننده‌هایی که در آن روز پشت چراغ‌قرمز ایستاده بودند،‌ یا مردمی که در آن منطقه بودند، نباید قربانی می‌شدند. مردم محله‌های نزدیک به محل انفجار تا یک هفته بعد از انفجار آب نداشتند و آبرسانی با تانکر انجام می‌شد.»

میلاد مثل بسیاری از ساکنان تهران و ایران در روزهای جنگ و پس از آن، احساس غربت می‌کرد و می‌کند، در مواجهه با برخی رفتارها و حرف‌ها.

«هر نوع جنایتی از طرف هر کسی محکوم است. من نمی‌دانم چه شد که ما این‌گونه شدیم. حرف دوست و همکارم روح‌الله نخعی، روزنامه‌نگار هم‌میهن، به ذهنم می‌رسد که دو-سه روز پیش نوشته بود احساس بازنده بودن دارم. من هم در اینستاگرامم نوشتم که ما باختیم.»

دیدگاه تان را بنویسید

چندرسانه‌ای