خبر فوری
شناسه خبر: 37796

چرا باید کتاب مسخ اثر فرانتس کافکا را بخوانیم؟

مسخ رمانی نوشته‌ «فرانتس کافکا» نویسنده‌ چک تبار است. او در سال ۱۸۸۳ در پراگ در یک خانواده یهودی متولد شد و در سن ۴۱ سالگی در اثر بیماری سل فوت کرد.

چرا باید کتاب مسخ اثر فرانتس کافکا را بخوانیم؟
مسخ رمانی نوشته‌ «فرانتس کافکا» نویسنده‌ چک تبار است. او در سال ۱۸۸۳ در پراگ در یک خانواده یهودی متولد شد و در سن ۴۱ سالگی در اثر بیماری سل فوت کرد.
اخبار سبز کشاورزی ؛ او این رمان را در پاییز ۱۹۱۲ نوشت ولی در سال ۱۹۱۵ منتشر شد. «مسخ» یکی از مهم‌ترین آثار فانتزی ادبیات جهان است که امروزه در دانشگاه‌های جهان تدریس می‌شود و به گفته‌ی منتقدان این کتاب شاخص‌ترین و مهم‌ترین اثر «فرانتس کافکا» است.
کتاب مسخ یک اثر ادبی قدرتمند و قابل تامل است که بیش از یک قرن پس از انتشار اولیه، همچنان خوانندگان را مجذوب خود می کند. این گواهی بر مهارت کافکا به عنوان یک نویسنده و توانایی او در کشف مضامین پیچیده روان‌شناختی است‌. مسخ شاهکاری از ادبیات مدرن است که شایسته جایگاه خود در میان مهمترین آثار قرن بیستم است.
مسخ داستانی عجیب و شوکه کننده است، اما همچنین این اثر کلاسیک که یکی از تأثیرگذارترین داستان ها در قرن بیستم در نظر گرفته می شود، به شکل هایی غیرمنتظره مخاطبین را به خنده وادار می کند.
قهرمان داستان بنام «گرگور سامسا» یک روز صبح از خواب بیدار می شود و درمی یابد که به یک سوسک غول پیکر تبدیل شده است!
«گرگور» در ابتدا تصور می‌کند هنوز در خواب و مشغول دیدن رویا است اما به تدریج درمی‌یابد که این اتفاق باورنکردنی، واقعا برای او رقم خورده است.
زندگی او چگونه به خاطر این اتفاق تغییر خواهد کرد؟ و حالا که «گرگور» دیگر شبیه انسان ها نیست، خانواده اش در مورد او چه فکری خواهند کرد؟
در پانزده روز اول، پدر و مادر نتوانستند خودشان را حاضر به دیدن او بکنند و اغلب می شنید که از پشتکارِ خواهرش تمجید می کردند؛ در صورتی که سابق بر این از او دلخور بودند و او را دختر بی مصرفی می دانستند.
حالا اغلب اتفاق می افتاد که پدر و مادر، دمِ اتاق «گرگور» انتظار می کشیدند که دخترشان اتاق را پاک بکند و در موقع خروج به دقت نقل بکند که اتاق در چه وضعی بوده و «گرگور» چه چیزی را خورده بوده و این دفعه چه کار تازه ای کرده، به علاوه از او می پرسیدند آیا در حالش بهبودی حاصل شده است یا نه.
مسخ سرگذشت انسانی است که جامعه او را از خود طرد می‌کند و او به گوشه انزوا و تاریکی تنهایی خود پناه می‌برد و بدون آن که کاری به دیگران داشته باشد؛ این دیگران هستند که حتی وجود بی‌آزار او را نمی‌توانند تحمل کنند تا جایی که آرزوی مرگ او را دارند و خود نیز به مرگ خود خشنود می‌شود.

بخش‌هایی از کتاب مسخ

صبح وقتی که درها بسته بود، همه ی اهل خانه می‌خواستند به اتاقش هجوم بیاورند و حالا که درها باز بود، کسی نمی آمد او را ببیند.
خواهرش، برای آغاز سخن دست بر میز کوبید و گفت: «پدر و مادر عزیز، این وضع را نمی توان ادامه داد. شاید شما متوجه نباشید، اما من هستم. اصلا حاضر نیستم اسم برادرم را در حضور این جانور به زبان بیاورم، پس فقط می گویم که باید سعی کنیم از شر این خلاص شویم. ما در حد توان انسانی سعی کرده ایم از او مراقبت کنیم و تا به حال تحملش کرده ایم، و گمان نکنم که از این بابت، مستحق کمترین سرزنشی باشیم.» پدر گرگور زیر لب گفت: «کاملا حق دارد.»
چه شغلی، چه شغلی انتخاب کرده ام! هر روز در مسافرت! دردسرهایی که بدتر از معاشرت با پدر و مادرم است! بدتر از همه این زجر مسافرت، یعنی عوض کردن ترن ها، سوار شدن به ترن‌های فرعی که ممکن است از دست برود، خوراکی های بدی که باید وقت و بی وقت خورد! هر لحظه دیدن قیافه های تازه ی مردمی که انسان دیگر نخواهد دید و محال است که با آن ها طرح دوستی بریزد! کاش این سوراخی که تویش کار می کنم به درک می رفت!

جملاتی جذاب از رمان مسخ

بهتر است کسی را بخواهی و نداشته باشی، تا اینکه او را داشته باشی و نخواهی.
من ناراحت نمی‌شوم، تو هم لازم نیست ناراحت شوی؛ داشتن اعتقادات متفاوت نباید موجب جدایی انسان‌های باشعور شود.
مادر از همه‌ی ما ضعیف‌تر بود؛ نه به خاطر غصه‌های مشترکمان، بلکه به خاطرغصه‌های خصوصی هرکدام از ما که خورده بود.
آدم باید کتاب‌هایی بخواند که گازش می‌گیرند و نیشش می‌زنند. اگر کتابی که می‌خوانیم مثل یک مشت نخورد به جمجمه‌مان و بیدارمان نکند، پس چرا می‌خوانیمش؟ که به قول تو حالمان خوش‌تر شود؟ بدون کتاب هم می‌شود خوشحال بود. تازه لازم باشد خودمان می‌توانیم از این کتاب‌هایی بنویسیم که حالمان را خوش می‌کند. ما اما نیاز به کتابخانه و کتاب‌هایی داریم که مثل یک ناخوش‌حالی سخت دردناک متاثرمان کنند، مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم، دور از همه‌ی آدم‌ها، مثل یک خودکشی. کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخ‌زده‌ی درونمان.
دوست داشتن را در چشمی بجوی، که حتی وقتی بسته است رویای تورا ببیند.
دیدگاه تان را بنویسید

چندرسانه‌ای