خوشمزهترین لحظات زندگی ایرانیها ثمره دستپخت این مرد است
غذا و غذا خوردن در سینمای مهرجویی
در این مطلب که برداشتی از پادکست «ویکیپز» است، به بررسی نقش غذا و غذا خوردن در سینمای مهرجویی میپردازیم.
اخبار سبز کشاورزی؛ غذا برای ما ایرانیها، تنها پر کردن شکم وعده غذایی نیست. در مواقعی نوع غذایی که آماده میکنیم، حجمش و انواع و اقسام مخلفاتی که همراه آن سرو میکنیم، نه تنها از نوع شخصیت پردازی ما نشان دارد بلکه به مخاطب ما و کسی که برای او این سفره را تدارک دیدهایم از فرهنگ و منش و نوع زندگی و نگاه ما به دیگران و البته از جنس آبروی ما سخن میگوید.
یکی از کارگردانانی که دقت بالایی در این موضوع به خرج میداد، داریوش مهرجویی بزرگ بود. کارگردانی که داغش هنوز بر دل اهالی سینما خود نمایی میکند.
غذاها و آدمها
حامد صرافی زاده میگوید: داریوش مهرجویی در فیلمهایش چیزی را همواره عرضه میکرد. او یک بن بست را در زیست ایرانی کشف کرده بود که این مفهوم در بسیاری از آثارش نمایان است.یک جور بیماری؛ یک و نرسیدن بی رحمانه! ولی با این وجود، در تمام آثار مهرجویی که در آنها معمولا داستان و شخصیت ها وضعیت نابهنجاری دارند، شور و اشتیاق از طریق غذا به مخاطب منتقل میشود.
برای مثال شروع فیلم لیلا با "شعله زرد پزون" آغار میشود. حتی اواسط فیلم که همه حالشان خوب است، همه دارند با هم غذا میخورند و اینا بعد از رفتن لیلا از بین میرود. شما میبینید که علی مصفا بعد از رفتن همسرش باز میگردد، در یخچال را باز میکند و میبیند همه چیز فاسده شده. اساساً انگار زندگی بدون لیلا، بیمعنا شده. یعنی با رفتن این زن، حتی غذاها هم رنگ و بویی ندارد.
یک نقش دراماتیک
امید خاکپورنیا، کارگردان در این باره میگوید: کمتر فیلمسازی را در سینمای ایران به یاد میآورم که به اندازه داریوش مهرجویی به نقش محوری غذا در آثارش پرداخته باشد. این نقش محوری تا جایی پیش میرود که غذا در فیلمهای مهرجویی نقش دراماتیک به عهده میگیرند. اگر بخواهم یک نقطه شروع جدی نسبت به اهمیت غذا در فیلمهای مهرجویی پیدا کنم قطعاً به اجارهنشینها بازمیگردم. اگرچه پیش از این در سالهای قبل از انقلاب، مهرجویی در پستچی هم با توجه به پرهیز غذایی قشر کارگر و در نقطه مقابلش سورچرانیهای آنچنانی خونه اربابی به برداشتهای سیاسی اجتماعی اشاره میکند اما این با اجاره نشینها متفاوت است.
تقریباً تا جایی که حافظهام یاری میکند از اجاره نشینها به بعد در بیشتر آثار مهرجویی تا حتی آخرین فیلمش لامینور غذا از اهمیت دراماتیکی که ذکر کردم برخوردار است. در برخی از این آثار غذا نقش آشتیدهنده و به نوعی آتشبس ولو موقت بین افراد رو بر عهده دارد. در اجارهنشینها شخصیتهای فیلم دعوا میکنند و بر سرو کله هم میزنند ولی بعد با غذا تمام این ماجرا پوشانده میشود.
در مهمان مامان هم شرایط همین طور است. غذا باعث ایجاد جامعه کوچکی از همسایهها میشود و آنها را باهم همراه میسازد. اما غذا که تمام میشود، مامان غش میکند و همه چیز دوباره بهم میخورد.
غذا خوردن تنها برای سیر شدن نیست
دامون قنبرزاده، منتقد سینما معتفد است: غذا خوردن در فیلمهای مهرجویی فقط برای زنده ماندن آدمها نیست؛ برای زندگی کردن است. در واقع انگار غذا درست کردن یک جور آیین برای نزدیک کردن آدمها به یکدیگر و بیان مفهوم کنار هم بودن است.
غذا خوردن برای مهرجویی فقط سیر شدن نیست بلکه حس کردن است. غذا خوردن برای او فقط این نیست که شکمت را پر کنی بلکه این است که روحت را حس کنی. روح آدمهای دیگر را حس کنی. و هنوز هیچ فیلمسازی در تاریخ سینمای ایران نبوده و نیست که مثل مهرجویی غذا را تبدیل به یک فرآیند روحی و نه صرفاً جسمی کند.
قامت ترسناک یک غذا
در برخی موارد هم مهرجویی از غذا به عنوان یک ابزار برای ایجاد ترس استفاده میکند. در فیلمهای مهرجویی غذاها تحت تاثیر زیست ایرانی هستند. یک وضعیت پا در هوایی دارند.
برای پخت یک غذا ایرانی ساعتها وقت و زحمت نیاز است اما وقتی غذا را میخوریم و تمام میشود، انگار تمام زحمتها به باد رفته. هرجا که پری میخواهد غذا بخورد، غذا قامت ترسناکی از خود به نمایش میگذارد. انگار که غذا دارد یک مشکلاتی را میپوشاند.
یا در سارا، این زن به شدت برای مهمانیاش زحمت میکشد ولی دقیقا شب، زمانی که مهمانی تمام میشود، انگار نه انگار که زحمتی کشیده شده. غذای ایرانی هم انگار اینطور است. بعد از اینکه تمام میشود، این زحمت انگار به بار نمینشیند. عطرش زود میپرد. خیلی زود میپرد...